داستان ریپانزل

قصه ی ریپانزل مانند بسیاری از افسانه های دیگر واجد یک معنای عمیق تر در زیر این ظاهر سطحی است. این داستان درباره ی تصویر ذهنی انسان از خویشتن است. ریپانزل دختر جوانی است که در یک قصر زندانی یک جادوگر پیر است. جادوگری که مرتبا به او می گوید: تو خیلی زشتی!!

روزی شاهزاده زیبایی از کنار برج می گذرد و با ریپانزل از دلربایی او سخن می گوید، ریپانزل دسته موی بافته ی طلایی اش را از بالای برج آویزان می کند(ظاهرا بلندی قابل توجهی داشته) شاهزاده ی جوان با موی او بالا می رود و ریپانزل را نجات می دهد.

در واقع او نه زندانی قصر بود نه زندانی جادوگر پیر! بلکه زندانی باور زشتی خود بود و وقتی زیبایی خود را که در چهره ی شاهزاده انعکاس یافته بود شناخت، فهمید که می تواند آزاد باشد.

همه ی ما باید از جادوگر یا جادوگران درون خود که مانع آزادی ما هستند آگاه باشیم.

نظرات 7 + ارسال نظر
امیر شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:51 ق.ظ http://www.bikasan.blogsky.com

سلام ملیکم

هر وقت موزیک وبلاگت رو میشنوم انرژی میگیرم.

گمشده شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:37 ق.ظ http://clergyman2006.blogfa.ir

من که خودم رو منع کردم به آینه نگاه کنم . هی به خودم می گم تو نه زشتی نه زیبا تو لزجی یه ماده مخمور که روی دیوار مالیده شدی یه حس غریب که توی آسمون دنبال ستاره ای می گردی که خودشو تو آینه ندیده باشه .

آرش شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:20 ب.ظ http://shabane2.blogfa.com/

سلام
قشنگ بود
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
ممنون که یادآوری کردی
سری به من بزن
خوشحال میشم

م ی ث م سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:38 ق.ظ http://mrblue.blogsky.com

چه نکته ای *ـ*

حامد سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:01 ق.ظ http://www.parnianemehr.blogfa.com

سلام
منظورت از جادوگر درون؟!
دوزاری داری؟!

امیر شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:57 ق.ظ

بودیم و کسی پاس نمیداشت که هستیم.
بگذار نباشیم تا بدانند که بودیم.

پو یا جمعه 26 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:11 ق.ظ http://paraantez.blogsky.com

سلام. ایا این شخصیت همان چهل گیسوی افسانه های ایران باستان نیست؟ واقعا که غربی ها چه افسانه های زیبایی میدزدند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد