دو جاده در جنگلی زرد فام از همدیگر جدا می شدند،
و متاسفانه من قادر نبودم هر دویشان را دنبال کنم
پس برای انتخاب یکی، مدتی طولانی ایستادم
و به امتداد آن ، تا جایی که چشمم کار می کرد نظر انداختم
تا جایی که در زیر بوته های جنگلی پیچ می خورد و از نظر محو می شد
سپس دیگری را بر گزیدم، برای وضوح و زیبایی اش
و شاید به خاطر ادعای بهترش،
چون آنجا علفزار بود و رهگذر می طلبید
گو اینکه هر دو رهگذران زیادی داشتند
و حقیقتا به یک اندازه لگد مال شده بودند
و هر دوی آنها آن روزصبح ، مانند هم آرمیده بودند.
با برگ هایی که هنوز جای هیچ رد پایی بر آنها نیفتاده بود.
آه من اولی را به روز دیگری موکول کردم!
می دانستم که هر راهی به راهی دیگر می رسد و این ادامه می یابد...
پس شک داشتم که هرگز فرصت برگشت یابم
پس،جایی سالها و سالها بعد،
این جمله را با آهی آرامش بخش خواهم گفت:
دو جاده در جنگلی از هم جدا می شدند، و من-
من آن را که مسافر کمتری عبور کرده بود بر گزیدم،
و همین، تمام دگرگونی های زندگیم را موجب شد.
سلام سما جان
دو پست آخرت رو خوندم. متن بالا که فوق العاده بود. متن پایین هم خیلی تاثیرگذار بود. همیشه وقتی می خوام کمک کنم به این موضوع فکر می کنم باری بردارم. نه این که زندگی ای را متحول کنم...
سلام دوست عزیز
وبتون جالب بود اگه دوست داشتی به ما هم سربزن
موفق باشید