نجات یافتم

همیشه چشم انتظار چیزی بوده ام، با تو انگار یک بار برای همیشه در بالای درختی دور از تمام خطرها مرا نشانده اند. من از زندگی و دنیا به واسطه ی این لحظه ها رها شدم. به نظرم رسید که این همون نوری ست از بچه گی دنبالش بودم. ناگهان یک نفر تمامی این نورها را جمع کرد و به من پیشکش کرد. به این شکل که دست بر قلب عریانی زندگی کشیدم و ایمان داشتم که یک روز و فقط یک روز آن پرواز مشخص قلب در روشنایی بود. شاید همگان بتوانند همه زندگی را از من بربایند، امانمی توانند آن چیزی که در قلبم حک شده را هرگز، هرگز از من برگیرند.