قصه جنگل ...

اینجا جنگل است
این جنگل از آن من است
اسم درختانش غم است
با یاری اشکهایم
دریایی می سازم
با یاری درختهایم
 قایقی می سازم
من هنوز از سمت غروب
قصه امیدت را با تمام وجود گوش می دهم
مقصدم روشن نیست 
می خواهم چون فروغ                   از شب بگذرم
به سمت امیدت پارو می زنم
شاید پشت دریا دستانی باشند
تا یاری دستانم باشند
قلبم چون کویری بی آب
بار ها از تشنگی شکسته است
اما من دریا را             قایق را          قصه امید تو را
مدام برایش می خوانم ...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد