چقدر کلمه عشق برایم غریب شده است!!!
کلمه ای که امروزه شده بازیچه ی لبهای دخترک ها و پسرک هایی
که برای رسیدن به خواسته های غیر انسانی خود از آن استفاده می کنند.
عشق !
هر چه فکر می کنم نمی دانم مفهوم این کلمه چیست.
یعنی واقعا عشق همان کلمه ای است که آنها ازش استفاده می کنند.
بهتر است سری به گذشته ها و به عشق های گذشته بزنیم . آنها
معنی واقعی عشق را فهمیدند و درک کردند . عشق های زیبایی هم
مانند شیرین و فرهاد . لیلی ومجنون .
اما نه نمی شود این عشق ها را هم باور کرد . دارم کم کم به این باور
می رسم که عشق گذشته هم کذایی وزود گذر بوده. وای خدای من !
من بجای اینکه عاشق بشوم دارم متنفر می شوم .یعنی چه بر سر من و
این آدمک ها آمده که یکی از بهترین و قشنگ ترین احساس
آدمی را فراموش کرده ایم . گویند زندگی بدون عشق مرگ است .
پس مرگ زندگی ما آدم ها نزدیک است...
تنها حسی که میتونه جای عشق رو بگیره و حتی نذاره یه لحظه جای خالیه عشق رو بفهمی
آدمای دیوونه!
همتون دیوونه اید!
وقتی عاشقی میکنید ، تا تهش میرید
و کافیه آره کافیه یه لحظه یکی پاش بلغزه.....
اونوقته که همه چی تموم میشه ....
تموم
نفرت راحت میادو جای عشق دلاتونو می کشه
و اینبار تو .... تو آدم دیوونه تا ته نفرت میری.............
دیوونه
همتون دیوونه اید
اصلا معلوم نیست اونموقع هم عاشق بودین یا نه؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!
تنها حسی که میتونه جای عشق رو بگیره و حتی نذاره یه لحظه جای خالیه عشق رو بفهمی
آدمای دیوونه!
همتون دیوونه اید!
وقتی عاشقی میکنید ، تا تهش میرید
و کافیه آره کافیه یه لحظه یکی پاش بلغزه.....
اونوقته که همه چی تموم میشه ....
تموم
نفرت راحت میادو جای عشق دلاتونو می کشه
و اینبار تو .... تو آدم دیوونه تا ته نفرت میری.............
دیوونه
همتون دیوونه اید
اصلا معلوم نیست اونموقع هم عاشق بودین یا نه؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!
تنها حسی که میتونه جای عشق رو بگیره و حتی نذاره یه لحظه جای خالیه عشق رو بفهمی
آدمای دیوونه!
همتون دیوونه اید!
وقتی عاشقی میکنید ، تا تهش میرید
و کافیه آره کافیه یه لحظه یکی پاش بلغزه.....
اونوقته که همه چی تموم میشه ....
تموم
نفرت راحت میادو جای عشق دلاتونو می کشه
و اینبار تو .... تو آدم دیوونه تا ته نفرت میری.............
دیوونه
همتون دیوونه اید
اصلا معلوم نیست اونموقع هم عاشق بودین یا نه؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!
اگه یه روز من مُردم و تو منو دوست داشتی پنج شنبه ها بیا سرِ مزارم و گلِ سرخی رو روی قبرم بذار تا همیشه اون گلی که بهت داده بودم رو به خاطرم بیارم … ولی.. اگه تو مُردی … من فقط یه بار میام مزارِت .. میام و اون دسته گلِ سفیدِ مریم رو که با خون خودم سرخشون کردم ، برات هدیه میکنم وعاشقانه کنارت جون میدم تا بدونی هیچ وقت تنها نیستی
داشتم با خودم فکر میکردم که اگه تو را دیدم به تو چی بگم.
قلب گفت:بگو دوستت دارم.
چشم گفت:بگو در فراقت گریه میکنم.
بینی گفت:بگو بوی تو را در گلستانها میشنوم.
پا گفت:بگو با تو قدم خواهم زد.
دست گفت:بگو دست تو را خواهم گرفت.
گوش گفت:بگو حرفهای دل تو را خواهم شنید.
مغز گفت:در مقابل او سکوت کن.
وقتی ترا دیدم به حرف دلم گوش کردم و گفتم:دوستت دارم.
ولی تو چیزی نگفتی و مرا ترک کردی
و من با خود گفتم:ای کاش سکوت میکردم...
ولی میدانم اگر به من علاقه ای داشتی
هیچوقت ترکم نمیکردی
و این واقعیت را جز مغز هیچ عضوی از بدنم نپذیرفت...
"
روزگاری یک نگه، گرمای صد آغوش داشت اشک عاشق مزّه گل چشمههای نوش داشت
یک نوازش میزد آتش بر دل هر بیقرار یک سخن، پویائی یک بستر گل پوش داشت
خندهها بوی خوش عشق و محبت داشتند چشمها گیرائی یک چشمه خودجوش داشت
ای که آغوشت ز سردی میزند پهلو به غم یاد آن روزی که آغوشت تب آغوش داشت
پروردگارا، دوست دارم بر فراز آسمانها پر بگیرم وفریاد برآورم. در این دنیا که قلبها از آهن و سنگ و بی خبر از عاطفه اند، تو را به حرمت پاک آسمانی ها سوگند مرا به حال خود رها مکن.
وقتی زندگی ماشینی امروزی خسته ات می کند. وقتی زیر چرخ دنده های دنیای ماشینی له میشی و تگرگ دروغ و کینه یکریز رو سرت می باره، و ریا ذهن آدما رو پر کرده، جز روزنه ای که «خدا» می نامندش، مأمنی برایت باقی نمی مونه.
اینجاست که عشق در دل دریایی مردم باصفا، موج می زند و صداقت، کالای مصرفی هر روزشان است. درب مغازه دروغ، به علت فوت برادرش، حسد، همیشه بسته است!
مردمان روستای رهپویان عشق خدا، بر سینه کینه، دست رد زده اند. در سوپر مارکت روستا همه اجناس مارک صداقت بر خود دارد و از اجناس غیر استاندارد و فاقد هولوگرام وساخت کارخانه حسد ٬ کینه و دروغ خبری نیست آن جا همه اجناس با طعم و اسانس عشق عرضه میشه
در پهن دشت پر بار آبادی، کشاورزان رو میبینی بذر ایمان میپاشند و خوشه های عشق و محبت و صفا و یکرنگی درو میکنند
راستی ما اینهمه دارایی با ارزش رو به چه قیمت فروختیم ؟
به قیمت زندگی مثلا مرفه ماشینی که مثلا لباسمون رو ماشین بشوره غذامون رو ماشین بپزه بجای بازو مون ماشین کار کنه و بجای قلب مون ...... راستی بجای قلب ماشینی هست که برامون از ایمان ٬عشق ٬ محبت ٬ صفا و صمیمیت بگه و بتونه این کلمات رو ترجمه کنه
دنیای عجیبیه خالق مغلوب مخلوق خودش شده
ماشین رو انسان ساخته ولی ماشین تعیین میکنه که انسان چطور فکر کنه ٬ چطور زندگی کنه و چطور بی عاطفه باشه و واسه اینکار امکاناتش رو هم در اختیارش میزاره
مثلا CALLER ID یا همون شماره انداز تلفن اول چک میکنیم که طرف کیه بعد خیلی راحت از جواب دادن طفره میریم و کار به جایی میرسه که همین ماشین به خودش هم کلک میزنه و با اینکه ما کاملا در دسترس هستیم این امکان رو به ما میده که با یه ترفند کوچولو به طرف اعلام بشه *مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد * به همین راحتی
روزی اگر به سراغ من آمد به او بگو :
« من خوب می شناختمش
نامت چو آوازی همِشه بر لب او بود .
حتی زمان مرگ
آن لحظه های پر ز درد و غم و غروب
آن بیقرار عشق
چشم انتظار دیدن رویت نشسته بود . »
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :
« شب در میان تاریکی در نور ماهتاب
هر روز در درخشش خورشید تابناک
هر لحظه در برابر آیینه ی زمان
آن دختر سکوت ؛
در انتظار دیدن رویت نشسته بود .»
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :
« جز تو دلش را به هیچ کس امانت نداد
هرگز خیانتی به دستان تو نکرد
هرگز نگاه پاک و زلال تو را ؛
با هیچ چشم سیاه مستی عوض نکرد
تا آخرین نفس ؛
در انتظار دیدن رویت نشسته بود . »
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :
افسوس ! دیر شد ؛ ای کاش !
کمی زودتر می آمدی . »
اما بگو :
« من خوب می دانم
حتی در آن جهان
آن خفته ی خموش ؛
در انتظار دیدن رویت نشسته است .»
روز ی اگر .......
اما ؛ نه ؛
او هیچوقت دیگر نمی آید .
کاش عمرم را به پایش هدر نمی کردم
..............
نرسیدیم به هم بازی یک تقدیریم
عاقبت در هوس دیدن هم میمیریم
عشقمان مخرج صفریست که تعریف نشد
آه و افسوس که یک واژه بی تدبیریم
بعد از آن حادثه هایی که جدامان کردند
آنچنان شد که دگر از همه عالم سیریم
اشک میریختیم و دل که نمیکندیم آه
چه کنیم هر دو از این واقعه دلگیریم
وقتی از فاصله ها گفت دلم خندیدیم
فکر کردیم بهاریم که بی تغییریم
باز هم نام ترا در دل خود حک کردم
و محال است از این ایده خود برخیزم
باز سایه بالای سرم باش عزیزم
مایه برکت چشمان ترم باش عزیزم