نمی بینی ....

سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه ی باران ندیده

همیشه همینطور است.... یکی می ماند تا روزها و گریه را حساب کند یکی می رود تا در قلبت بماند تا ابد.... اشک هایت را پشت پایش بریزی رسم رویاها همین است..... که تنها بمانی با اندوه خویش روزها و گریه ها را به آسمان خالی ات سنجاق کنی باید باور کنی که بر نمی گردد.... که بگویی چقدر شب ها سر بی شام گذاشته ای تا بتوانی هر صبح با یک شاخه گل ارزان منتظرش بمانی......

تفاوتهای خون و اشک ۱- خون قرمزه رنگه عشقه ، اشک بیرنگه درد عشقه  ۲- خون وقتی میاد بیرون میسوزه اما اشک اول میسوزه بعد بیرون میاد ۳ - خون مال زخم جسمه ولی اشک مال زخم روحه ۴ - جای زخم خون خوب میشه ولی مال اشک خوب نمیشه ۵ -  خون همیشه مال درد و غمه ولی اشک بعضی وقتا مال خوشحالیه ۶ - جلوی خون و میشه گرفت ولی اشک رو نه  ۷ - از جاری شدن خون، کسی خجالت نمیکشه اما بعضیا از اینکه اشک بریزن خجالت میکشن

اگر باران بودم انقدر می باریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم   اگر اشک بودم مثل باران بهاری به پایت می گریستم   اگر گل بودم شاخه ای از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم    اگر عشق بودم اهنگ دوست داشتن را برایت مینواختم  ولی افسوس که نه بارانم   نه اشک   نه گل و نه عشق  اما هر چه هستم دوستت دارم

وقتی داری فکر می کنی که من دارم فکر می کنم که تو داری فکر می کنی که من به چی فکر می کنم دوست دارم که فکر کنی به تو فکر می کنم

..................................................

از عارفی بزرگوار پرسیدند : آدم و ابلیس هر دو در بهشت گناه کردند... چه شد که آدم بخشوده و ابلیس ملعون شد ؟ گفت: گناه آدم از شهوت بود وگناه ابلیس از عُجب و تکبر بود... و عُجب و تکبر در نزد خداوند بخشش پذیر نبود

آزادی

الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم
چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟

چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن

نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم

تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم

کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم

چه شبها تا سحر عریان ، بسوز فقر لرزیدم

چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم

از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم

سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان

هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم

فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاک ، پوسیدم

ز بسکه با لب مخنت ،‌زمین فقر بوسیدم

کنون کز خاک فم پر گشته این صد پاره دامانم

چه می پرسی که چون مردم ؟ چه سان پاشیده شد جانم ؟

چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم ؟
ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم
که خون دیده ، آبم کرد و خاک مرده ها ، نانم

همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم

به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم : انسانم

ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی

وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی

شکست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستی

کنون ... ای رهگذر ! در قلب این سرمای سر گردان

به جای گریه : بر قبرم ، بکش با خون دل دستی

که تنها قسمتش زنجیر بود ، از عالم هستی

نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا

در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا

همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا

پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا

به شب های سکوت کاروان تیره بختیها

سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا

به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی

که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی 

 

فرق من و تو

فرق من و تو

گفتی عاشقمی، گفتم دوستت دارم

گفتی اگه یه روز نبینمت میمیرم، گفتم من فقط ناراحت میشم

گفتی من بجز تو به کسی فکر نمی کنم، گفتم اتفاقا من به خیلی ها فکر می کنم

گفتی تا ابد تو قلب منی، گفتم فعلا تو قلبم جا داری

گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم، گفتم اما اگه تو بری با یکی دیگه، من فقط دلم میخواد طرف رو خفه کنم

گفتی ... ، گفتم

حالا فکر کردی فرق ما این هاست؟ نه

فرق ما اینه که: تو دروغ گفتی، من راستشو

برو به جهنم!!!

برو به جهنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم .!! چون فقط تویی که میتونی جهنم رو بهشت کنی

.........................................................................................

دله ادما مثل یک جزیره دور افتادست . اینکه کی برا اولین بار پا به این جزیره میزاره مهم نیست . مهم اون کسیه که هیچ وقت  جزیره رو ترک نمیکنه ... !