کودک

                                              کودک

 

کودک نجوا کرد:خدایا با من حرف بزن. مرغ دریائی آوازی خواند، کودک نشنید.
سپس کودک فریاد زد:خدایا با من حرف بزن. رعد در آسمان پیچید، اما کودک گوش نکرد.

کودک نگاهی به اطرافش کرد و گفت خدایا بگذار ببینمت. ستاره ای درخشید، اما کودک ندید.
کودک فریاد زد خدایا معجزه ای نشانم بده و یک زندگی متولد شد، اما کودک نفهمید.

کودک با نا امیدی گریست:خدایا با من در ارتباط باش. بگذار بدانم کجائی.
بنابراین خدا پائین آمد و کودک را لمس کرد اما کودک پروانه را کنار زد و رفت...

تبریک

 

 

السلام علیک یا امام هادی (ع)

ولادت امام علی النقی الهادی (ع)

 بر عموم شیعیان جهان مبارک باد

 

داستان پیانو

داستان پیانو

داستان پیانو توصیفی است که می تواند به شما در آموزش و پشتیبانی سازمانتان کمک کند . تصورکنید 500  نفر تماشاچی در برابر یک پیانو نشسته اند . ناگهان فردی وارد صحنه می شود که تا به حال یک بار هم درکلاس آموزشی موسیقی شرکت نکرده است. بعد ازکف زدن حضار او شروع به نواختن صدای ناهنجاری می کند که واقعا" گوش خراش است. اول حضار با حیرت به اطراف و به هم نگاه می کنند. بعد از 10 دقیقه شروع میکنند به مسخره کردن او . این سر و صداها باعث می شود که نوازنده از جای خود بلند شده به نرمی تعظیم کند و از صحنه خارج شود.

سپس نوازنده ای که 30 سال سابقه دارد از سمت دیگر صحنه وارد می شود . او با مهارت قطعه ای از شجریان (موتسارت) را می نوازد . وقتی کارش تمام می شود جمعیت به پایش بلند می شوند و در حالی که او 2 و 3 بار خم می شود تشویقش می کنند و او هم از صحنه خارج می شود.

در پشت صحنه نوازنده ماهر می بیند که نوازنده اول مشغول براندازی خودش در آینه است و با اعتماد به نفس در حال سفت کردن کرواتش است . با این که از پیش کشیدن موضوع کمی خجالت می کشد اما بلاخره در حالی که در آینه به او نگاه می کند از او می پرسد:فضولی مرا ببخشید اما من متوجه شدم که شما از رفتار مردم ناراحت نشدید . می خواستم از شما بپرسم مسخره شدن از طرف حضار چگونه است؟ منظورم این است که تحقیر کننده نیست؟ آن مرد نگاهش به سمت نوازنده ماهر بر می گرداند و با جدیت جواب می دهد:

اوه! خیر . من آن را به خودم نگرفتم . مشکل از پیانو بود !

شاید یکی از جالب ترین ویژگی های سرشت بشری عدم تمایل او در به گردن گرفتن تقصیرها می باشد که در هر کدام از ما درجاتش متفاوت است . حقیقت این است با اینکه خودشان مانند نوازنده اول بی استعداد هستند و زیبایی های این کار را درک نمیکنند تقصیر را به گردن صنعت ما می اندازند و میگویند من تلاش کردم ولی مدیر عامل فلان بود یا من هرکاری از دستم بر میامد انجام دادم ولی شرکت مشکل داشت وهزاران اگر و امای دیگر که حتی ارزش بیان کردن هم ندارد همان طور که در داستان پیانو موسیقیدان بیچاره نمی تواند پیانو را به خاطر بی استعدادی خودش متهم کند . پس از شما تقاضا میکنم بیخودی تقصیرات را به گردن اینو ان نیاندازید اخه دیگه خودتونو که نمیتونید گول بزنید !!!

بهتر است این داستان را به خاطر بسپارید تا آن را برای دوستانتان بازگو کنید

قدرت ضمیر ناخودآگاه

قدرت ضمیر ناخودآگاه

قدرت ضمیر ناخودآگاه خود را درک کنید؛ اگر واقعاً قصد دارید که در زندگی خود به موفقیت و کامیابی دست پیدا کنید، باید بدانید که ذهن ناخودآگاهتان به چه صورت کار می کند و از خود واکنش نشان می دهد. باید به این امر اعتقاد داشته باشد که هیچ گاه برای دست یابی به رویاها و  آرزوها دیر نیست.

"هیچ گاه برای تبدیل شدن به آن فردی که می خواهید، دیر نیست." جرج الیوت

مغز انسان به دو قسمت تقسیم می گردد: خودآگاه و ناخودآگاه. شاید تا کنون بارها از زبان دانشمندان شنیده باشید که افراد تنها از 10% ذهن خودآگاه خود استفاده مینمایند. باید توجه داشت که ضمیر ناخودآگاه بسیار بزرگ تر و نیرومند تر عمل می کند و در حدود 90% دیگر از واکنش های ذهنی ما را نیز همین قسمت تحت کنترل خود دارد. آیا می دانید ممکن است در زندگی شما چه اتفاقاتی روی دهد اگر بتوانید به طور کامل از ضمیر ناخودآگاه ذهن خود استفاده کنید؟ بله می توانید از قدرت جادویی آن برای پیشبرد و ارتقای زندگی خود بهره بگیرید.

عملکرد ضمیر ناخودآگاه

ضمیر ناخودآگاه در محل استقرار خود از ما محافظت کرده و ما را زنده نگه می دارد. هر چیزی را که در زندگی خود با حواس پنجگانه مان احساس می کنیم ، تمام چیزهایی را که می بینیم، می شنویم، حس می کینم، می چشیم و بو می کنیم برای تحلیل و بررسی های آتی به ذهن فرستاده می شوند و در قسمت ضمیر ناخودآگاه ما ذخیره خواهد شد.

در این قسمت از ذهن، نوعی مرجع کامل پیرامون کلیه وقایع زندگی ما درست میشود. فرض کنید شما یک تجربه منفی را در زندگی خود بدست آورده باشید، در این شرایط خاطره آن واقعه ناگوار در ذهن شما ثبت و ضبط خواهد شد. اگر در هر زمان دیگری با یک چنین رویدادی به طور مجدد در زندگی خود مواجه شوید، ضمیر ناخودآگاه به طور اتوماتیک آن خاطره منفی را به یاد می آورد و فوراً احساسات، تصاویر و خاطرات مشابه را به ذهن می فرستد. کلیه خاطرات گذشته را به یاد شما می آورد و به شما آموزش می دهد که چگونه می توانید با در نظر گرفتن کلیه احساسات و افکارتان به آن پاسخ دهید.

یک نمونه مناسب که می توان در این زمینه مطرح کرد، مثال همان کتری پر از آب در حال جوشیدن است. اگر دست شما یک مرتبه با کتری بسوزد در ذهن شما حک میشود که کتری داغ بوده و می تواند دست شما را بسوزاند و به شما آسیب وارد سازد. اگر یک چنین قابلیتی را نداشتیم، آنوقت به تکرار اشتباهات خود ادامه میدادیم.

ضمیر ناخودآگاه این قابلیت را دارد که در آن واحد کارهای متفاوت را انجام داده و واکنش های بیشماری را بررسی کند. در عین حال شما می توانید راه بروید، تنفس کرده، و قلبتان ضربان خود را داشته باشد و ... کلیه این وقایع در ذهن فرد ثبت می شود. لازم به ذکر است که ذهن انسان به صورت 24 ساعته در حال فعالیت می باشد، یکسره و بدون توقف و استراحت.

یکی دیگر از نمونه های بارز ضمیر ناخودآگاه، رانندگی است. زمانیکه شما در حال رانندگی هستید، اصلاً به نحوه عملکرد خود فکر نمی کنید و تمام اعمال خود را با فکر انجام نمی دهید، بلکه همه ی کارها را به صورت اتوماتیک وار انجام می شوند، شما فقط رانندگی می کنید.

نکته مثبتی که در مورد ضمیر ناخواگاه وجود دارد این است که ما را قادر می سازد تا آرزوها و اهداف خود را عملی کنیم. می توانید ذهن خود را طوری برنامه ریزی کنید که سبب موفقیت شما در تمام عرصه های زندگی گردد.

کلیه افکار، رفتار، و تجربیاتی که از طریق ذهن خوآگاه درک می گردند، در ضمیر ناخودآگاه شما ثبت و ضبط می شوند، اما نکته جالبی که باید در این زمینه به خاطر داشت آن است که ضمیر ناخوآگاه هیچ گونه تفاوتی میان واقعیت ها و تصورات ذهنی فرد قائل نمی شود. برای ضمیر ناخودآگاه فرد محدودیتی در زمینه زمان و مکان وجود ندارد.

یکی از بهترین تکنیک هایی که از طریق آن می توانید ضمیر ناخودآگاه خود را برنامه ریزی کنید، این است که موفقیت را در ذهن خود به تصویر بکشید. این کار به شما کمک می کند تا بتوانید به صورت خودآگاه جذب چیزهایی بشوید که آنها را میخواهید. به این منظور می بایست تصاویری را که برایتان خوشایند هستند در ذهن خود مجسم کنید. این تجسم هم شامل احساسات شما می شوند و هم افکارتان.

فکر کردن به چیزهای خوب و مثبت همچنین می تواند ضمیر ناخودآگاه رادر رسیدن به موفقیت ترغیب کند. شما این قدرت را دارید که افکار خودتان را انتخاب کنید. باید نسبت به چیزهایی که فکر می کنید، آگاه بوده و آنها را به طور کنترل تحت کنترل خود در آورید. به هر چیزی که فکر می کنید، از قسمت خودآگاه مغز به قسمت ناخوداگاه فرستاده می شود و ضمیر ناخودآگاه نیز آنرا به عنوان یک حقیقت می پذیرد. هیچ گاه به خودتان نگویید که: "من شکست می خورم"، "توانایی انجام این کار را ندارم"، و یا "قابلیت انجام چنین کاری را ندارم"؛ چراکه ضمیر ناخودآگاه به سرعت آنرا باور کرده و به عنوان یک حقیقت آنرا می پذیرد.

باید به ضمیر ناخودآگاه خود آموزش دهید که فقط به موفقیت، شادی، کامیابی، و سلامت و عشق فکر کند

با استفاده از ضمیر ناخودآگاه خود می توانید موفقیت، ثروت، شغل مناسب، خانه زیبا، ماشین دلخواه، و هر چیز دیگری را که فکرش را بکنید به زندگی خود وارد کنید. میتوانید جملات مثبت خود را به طور روزانه تکرار کنید. زمانی هم که آنها را تکرار می کنید، در ذهن خود به تصویر بکشید و آنها راحس کرده و لذت ببرید. ما با قدرت و نیروی خاصی که در ضمیر ناخودآگاهمان وجود دارد، پا به دنیا می گذاریم. فقط باید یاد بگیریم که چگونه می توانیم تا بیشترین حد از آن استفاده نماییم.اگر شما تمایل شدیدی به موفقیت داشته باشید، می توانید قدرت، نیرو و توان ضمیر ناخودآگاه خود را به منسه ظهور برسانید.

خودت پل خودت را بساز :

پسری جوان از شهری دور به دهکده شیوانا آمد و به محض ورود به دهکده بلافاصله سراغ مدرسه شیوانا را گرفت و نزد او رفت و مقابلش روی زمین مودبانه نشست و گفت: «از راهی دور به دنبال یافتن جوابی چندین ماه است که راه می روم و همه گفته اند که جواب من نزد شماست! تو که در این دیار استاد بزرگی هستی برایم بگو چگونه می توانم تغییری بزرگ در سرنوشتم ایجاد کنم که فقر و نداری و سرنوشت تلخ والدینم نصیبم نشود!؟»

شیوانا نگاهی به تن خسته و رنجور جوان انداخت و با تبسم گفت: «جوابت را زمانی خواهم داد که آرام بگیری و گرد و خاک جاده را از تن خود پاک کنی. برو استراحت کن و فردا صبح زود نزد من آی!»

روز بعد شیوانا پسر جوان را از خواب بیدار کرد و همراه چند تن از شاگردانش به سوی رودخانه ای بزرگ در چند فرسنگی دهکده به راه افتاد. نزدیک رودخانه که رسیدند شیوانا خطاب به پسر جوان و شاگردانش گفت: «تکلیف امروز شما این است! از این رودخانه عبور کنید و از آن سوی رودخانه تکه ای کوچک از سنگ های سیاه کنار صخره برایم باورید. حرکت کنید!»

پسر جوان مات و مبهوت به شاگردان شیوانا خیره ماند و دید که هر کدام از آنها برای رفتن به آن سوی رودخانه یک روش را انتخاب کردند. بعضی خود را بی پروا به آب زدند و شنا کنان و به سختی خود را به آن سوی رودخانه رساندند. بعضی با همکاری یکدیگر با چوب های درختان اطراف رودخانه کلک کوچکی درست کردند و خود را به جریان آب رودخانه سپردند تا از آن سوی رودخانه سر در آورند. بعضی از گروه جدا شدند تا در بالادست در محلی که عرض رودخانه کمتر بود از آن عبور کنند.

پسر جوان به سوی شیوانا برگشت و گفت: «این دیگر چه تکلیف مسخره ای است!؟ اگر واقعا لازم است بچه ها آن سمت رودخانه بروند، خوب برای این کار پلی بسازید و به بچه ها بگویید از آن پل عبور کنند و بروند آن سمت برایتان سنگ بیاورند!؟»

شیوانا تبسمی کرد و گفت: «نکته همین جاست! خودت باید پل خودت را بسازی! روی این رودخانه دهها پل است. این جا که ما ایستاده ایم پلی نیست! اما تکلیف امروز برای این است که یاد بگیری در زندگی باید برای عبور از رودخانه های خروشان سر راهت بیشتر مواقع مجبور می شوی خودت پل خودت را بسازی و روی آن قدم بزنی! تو این همه راه آمدی تا جواب سوالی را پیدا کنی و من اکنون می گویم که جواب تو همین یک جمله است: اگر می خواهی چون بقیه گرفتار جریان خروشان رودخانه های سر راهت نشوی، دچار فقر و فلاکت نشوی و زندگی سعادتمندی پیدا کنی، باید یک بار برای همیشه به خودت بگویی که از این به بعد پل های زندگی خودم را خودم خواهم ساخت و بلافاصله از جا برخیزی و به طور دایم و مستمر و در هر لحظه در حال ساختن پلی برای قدم گذاشتن روی آن و عبور از رودخانه باشی. منتظر دیگران ماندن دردی از تو دوا نمی کند. پل من به درد تو نمی خورد! پل خودت را باید خودت بسازی!»

جاده منتخب

دو جاده در جنگلی زرد فام از همدیگر جدا می شدند،

و متاسفانه من قادر نبودم هر دویشان را دنبال کنم

پس برای انتخاب یکی، مدتی طولانی ایستادم

و به امتداد آن ، تا جایی که چشمم کار می کرد نظر انداختم

تا جایی که در زیر بوته های جنگلی پیچ می خورد و از نظر محو می شد

 

 

سپس دیگری را بر گزیدم، برای وضوح و زیبایی اش

و شاید به خاطر ادعای بهترش،

چون آنجا علفزار بود و رهگذر می طلبید

گو اینکه هر دو رهگذران زیادی داشتند

و حقیقتا به یک اندازه لگد مال شده بودند

 

و هر دوی آنها آن روزصبح ، مانند هم آرمیده بودند.

با برگ هایی که هنوز جای هیچ رد پایی بر آنها نیفتاده بود.

آه من اولی را به روز دیگری موکول کردم!

می دانستم که هر راهی به راهی دیگر می رسد و این ادامه می یابد...

پس شک داشتم که هرگز فرصت برگشت یابم

 

پس،جایی سالها و سالها بعد،

این جمله را با آهی آرامش بخش خواهم گفت:

دو جاده در جنگلی از هم جدا می شدند، و من-

من آن را که مسافر کمتری عبور کرده بود بر گزیدم،

و همین، تمام دگرگونی های زندگیم را موجب شد.

قدرت بینش

ق                                          درت بینش

 

مسافری در مکزیک در ساحلی دور افتاده قدم می زد. مردی را دید که مدام خم می شد و چیزی را از روی زمین برمی داشت و داخل اقیانوس می انداخت. نزدیک تر رفت و دید که او صدف هایی را که به ساحل افتاده بودند به آب باز می گرداند.

جلو رفت و از او پرسید که چه کار می کند. مرد پاسخ داد که الان موقع مد دریاست و آب این صدف ها را به ساحل آورده و اگر آن ها را به آب بر نگردانم از کمبود اکسیژن خواهند مرد. مسافر گفت می فهمم اما در این ساحل هزاران هزار صدف وجود دارد. تو که نمی توانی به آن ها کمک کنی و همه ی آن ها را به آب بر گردانی. ضمنا این ساحل کیلومترها امتداد دارد. نمی بینی کار تو هیچ تفاوتی در اوضاع ایجاد نمی کند و مفید نیست.

مرد مودبانه به صحبت های مسافر گوش کرد و لبخندی زد. خم شد و دوباره صدفی را برداشت و آن را به آب انداخت و جواب داد:

برای این یکی که مفید بود...


گاهی با خود فکر  می کنیم که خوب میلیون ها نفر در این دنیا بی هدف و سرگردان و محتاج کمک هستند. مگر به چند نفر از آن ها می توان کمک کرد؟ به نظر نمی آید کمک کردن به چند نفر تغییر محسوسی در اوضاع ایجاد کند.

اما می توانیم این  قضیه را از یک دید دیگر هم نگاه کنیم. تصور کنید هر فردی یکی از آن صدف هاست. یکی از میلیون ها صدف نیازمند کمک و راهنمایی. نیازمند دستی که آن ها را به دریای زندگی برگرداند. اگر از این دید به ماجرا نگاه کنیم، دیگر کمک کردن حتی به یک نفر، فقط یک نفر هرگز کاری بی فایده به نظر نخواهد رسید.
حال می خواهم به شما بگویم که معرفی شرکت وست ویژن به هر فرد در واقع کمکی بزرگ است به او و اگر شما از معرفی کار به دیگران بترسید و یا آن را بی فایده بدانید، مطمئن باشید که شاهد مرگ رویاها و اهدافتان خواهید بود ولی اگر هر فرد را صدفی بدانید و وست ویژن را اقیانوسی برای کمک به افراد، آن وقت است که برای معرفی کار به دوستانتان تمام تلاشتان را به کار می گیرید.