مروری بر زندگی نامه ی یکی دیگر از مشاهیر جهان

                                زندگی نامه ی نیوتن(قسمت دوم)

 

کشفیات نیوتن
قانون نیروی گرانش او پس از شیوع طاعون و بازگشت به ملک مزروعی مادرش، طی 18 ماه به آگاهی ها و کشف هایی بیش از آن چه که دانشمندان دیگر در طول عمر خود دست می‌یابند، دست یافت. او در این مدت ساخت و ساز قانون نیروی گرانش را آغاز کرد. او درباره ی نور و رنگ های آن پژوهش کرد، دلیل جزر و مد را کشف کرد، قوانین و حرکات به خصوصی را به درستی تشخیص داد و معادله‌هایی برای آن نوشت که بعدها اساس و بنیان دانش مکانیک شد. در مورد نیروی گرانش نیوتن معتقد بود که نه تنها زمین چنین نیروی گرانشی دارد، بلکه تمام اجسام و اجرام چنین خصوصیتی دارند.


روزی که او منشوری را در دست گرفت و اجازه داد تا پرتو نور خورشید از میان آن بتابد، او با این کار کشف کرد که نور سفید به هنگام ورود به منشور شیشه‌ای منحرف می‌شود و به 7 پرتو نور اصلی با رنگ های گوناگون تجزیه می‌شود. آن ها رنگ های رنگین کمان هستند که طیف یا بیناب نامیده می‌شوند و عبارتند از: سرخ، نارنجی، زرد، سبز، آبی، نیلی و بنفش.

او تمام این کشفیات را در یک دوره ی زمانی 18 ماهه به انجام رسانید. بالاخره طاعون ریشه کن شد و او به لندن برگشت تا تحصیلات خود را به پایان برساند و 3 سال پس از آن را صرف کاوش و پژوهش در ماهیت و طبیعت نور کرد. او همچنین نخستین دوربین نجومی آینه‌ای را ساخت. تلسکوپ آینه‌ای رصدخانه ی مونت پالومار در کالیفرنیا نیز، که آینه ی آن 5 متر قطر دارد بر اساس اصول و قواعد نیوتن بنا شده است.

دوران میان سالی و بیماری نیوتن
نیوتن در اثر مطالعات فراوان مبتلا به ناراحتی عصبی شد. از دو ناراحتی عصبی که نیوتن پیدا کرد، اولی ظاهرا در سال 1678 و دومی در سال بعد از فوت مادر او بود. در این دوره وی مدت 6 سال از هر گونه مکاتبه مربوط به تلاش های ذهنی دست کشید، به هر صورت عالم کیهانی بود. دوران مابین 1684 و 1686 از نظر تاریخ فکری بشر مقام ارجمندی دارد، در این دوران هالی توانست با تدبیر بسیار نیوتن را وا دارد که اکتشافات خویش را در نجوم و علم حرکات به منظور انتشار تدوین کند و نیوتن نیز به این کار رضایت داد.

در سال 1687 در 45 سالگی قانون جاذبه ی زمین و سه قانون درباره ی حرکت را در کتابش که به زبان لاتین نوشته شده بود، با خرج هالی منتشر کرد. نیوتن به مطالعات عظیم دیگری پرداخت که حتی امروزه نیز کامل نشده است و آن این که با به کار بردن قوانین علم الحرکات و قانون جاذبه ی عمومی فرو رفتگی زمین را در دو قطب آن، که نتیجه ی دوران روزانه ی زمین به دور محورش می‌باشد محاسبه کرد و به کمک این محاسبه در صدد برآمد سیر تکامل تدریجی سیاره را مورد مطالعه قرار دهد. نیوتن تغییرات وزن اجسام را برحسب تغییر عرض جغرافیایی مکان به دست آورد و نیز ثابت کرد که هر جسم تو خالی که به سطوح مروی متحدالمرکز و متجانس محدود شده باشد، نمی‌تواند هیچ گونه نیرویی بر اجسام با ابعاد کوچک که در نقطه ی غیر مشخصی در داخل آن قرار داشته باشند، اعمال کند.

نیوتن در پاییز سال 1692 هنگامی که به 50 سالگی رسید نزدیک می‌شد به سختی مریض و بستری شد، بطوری که از هر گونه قوت و غذایی بیزار شد و دچار بی‌خوابی مفرط گردید که به تدریج به بی‌خوابی کامل تبدیل شد. خبر کسالت شدید نیوتن در قاره ی اروپا انتشار یافت. لیکن بعد از آن که خبر بهبودی او را دادند دوستانش شادمان گردیدند. حکومت بریتانیا به منظور قدردانی از خدمات این دانشمند بزرگ یک منصب بسیار بالای دولتی به وی اعطاء کرد و او در سال 1700 میلادی به عنوان خزانه دار کل سلطنتی منصوب شد، منصبی که تا آخر عمرش آن را حفظ کرد.

در همان سال به عضویت آکادمی علمی فرانسه نیز انتخاب شد، در سال 1705 اعلی حضرت ملکه آن (ملکه انگلستان) به وی عنوان "سر" اعطاء کرد و به احتمال قوی اعطای این افتخار بیشتر به مناسبت خدمات او در ضرب مسکوکات بوده است تا به علت تقدم فضل او در معبد عقل و کمال.

نیوتن از نگاه خودش
وی چندی پیش از وفاتش با نگاهی به زندگی علمی طولانی گذشته‌اش از آن این خلاصه را بدست داد:
"من نمی‌دانم به چشم مردم دنیا چگونه می‌آیم، اما در چشم خود به کودکی می‌مانم که در کنار دریا بازی می‌کند و توجه خود را هر زمان به یافتن ریگی صاف تر یا صدفی زیباتر منعطف می‌کند. در حالی که اقیانوس بزرگ حقیقت همچنان نامکشوف مانده در جلوی او گسترده است، آخرین روزهای زندگی وی تأثر برانگیز و از جنبه انسانی قوی و عمیق بوده است. اگر چه نیوتن نیز مانند سایر افراد بشر از رنج فراوان بی‌بهره نماند لیکن بردباری بسیاری که در مقابل درد و شکنجه دائمی دو سه سال اخیر زندگانی خویش نشان داد شکوفه‌های دیگری بر تاج گلی که بر فرق او قرار دارد می‌افزاید.

وداع با دنیا
در آخرین روزهای زندگی از درد جان گداز آسوده بود در نهایت آرامش در 20 مارس 1727 در 84 سالگی در لندن در گذشت و با عزت و شرف بسیار در وستمینستر آبی به خاک سپرده شد. برای قدردانی از این دانشمند بزرگ واحد نیرو را نیوتن نامیده‌اند. بدون تردید می‌توان گفت در تاریخ بشریت نامی از مافوق نیوتن وجود نداشته و هیچ اثری از لحاظ عظمت و بزرگی مانند کتاب(اصول) او نخواهد بود.

نظریات لاپلاس و لاگرانژ در مورد نیوتن
لاپلاس بزرگترین ادامه دهنده ی اکتشافات او درباره‌اش چنین می‌گوید: کتاب "اصول" بنای معظمی است که تا ابد عمق دانش نابغه ی بزرگی را که کاشف مهمترین قوانین طبیعت بوده است به جهانیان ملل خوهد داشت.

لاگرانژ درباره او چنین می‌گوید: نیوتن خوشبخت بود که توانست دستگاه جهان را توصیف کند. افسوس که در عالم بیش از یک آسمان وجود ندارد.

مروری بر زندگی نامه ی یکی دیگر از مشاهیر جهان

            زندگی نامه ی نیوتن(قسمت اول)

 

 آیزاک نیوتن که در روز 25 دسامبر 1642 یعنی سال مرگ گالیله متولد شد، از خانواده‌ای است که افراد آن کشاورز مستقل و متوسط الحال بودند و مجاور دریا در قریه ی "وولستورپ" می‌زیستند. نیوتن قبل از موعد متولد شد و زودرس به دنیا آمد و چنان ضعیف بود که مادر گمان برد او حتی روز اول زندگی را نمی تواند به پایان ببرد. پدرش نیز در عین حال اسحق نام داشت و در 30 سالگی و قبل از تولد فرزندش در گذشت. پدرش مردی بوده است ضعیف، با رفتار غیر عادی، زودرنج و عصبی مزاج. مادرش "هانا آیسکاف" زنی بود مقتصد، خانه داری بود صاحب کفایت و صنعتگری با لیاقت. آیزاک دوره ی کودکی شادی نداشت.

او سه ساله بود که مادرش با بارناباس المیت کشیش مرفه با سنی دو برابر سن خود ازدواج کرد. جدایی از مادر ظاهرا سخت بر شخصیت او اثر گذاشت و تقریبا مسلم است که رفتار بعدی وی نسبت به زنان را نیز شکل داد. نیوتن هیچ گاه ازدواج نکرد، اما یک بار (شاید هم دو بار) نامزد کرد به نظر می‌آمد که تمرکز او منحصرا روی کارش بود. نه سالی که نیوتن در وولستورپ جدا از مادر گذرانید، برای وی سال های دردناکی بود. آموزش ابتدایی رسمی نیوتن در دو مدرسه ی کوچک دهکده‌های "اسکلینگتن" و "راچفورد" صورت گرفته بود که هر دو برای رفت و آمد روزانه به خانه ی او نزدیک بودند.

کشف استعداد
چنین به نظر می‌رسد که اولین بار دایی او که کشیشی به نام ویلیام آیسکاف بوده است متوجه شد که در نیوتن استعدادی مافوق کودکان عادی وجود دارد. بدین ترتیب ویلیام آیسکاف مادر را مجاب کرد که کودک را به دانشگاه "کمبریج" (که خودش نیز از شاگردان قدیمی این دانشگاه بود) بفرستد. زیرا مادر نیوتن قصد داشت وی را در خانه نگه دارد تا در کارهای مزرعه به او کمک کند. در این هنگام نیوتن 15 ساله بود. کمبریج در آن زمان دیگر "آکسفورد" را از مقام اولی که داشت خلع کرده، به قلب پیوریتانیسم انگلیس و کانون زندگی روشنفکری آن کشور بدل شده بود.

نیوتن در آن جا مانند هزاران دانشجوی دیگر دوره ی کارشناسی، خود را غرق مطالعه ی آثار ارسطو و افلاطون می‌کرد. نیوتن در یکی از روزهای سال 1663 یا 1664 شعار زیر را در کتابچه ی یادداشت خود وارد کرد. "افلاطون دوست من و ارسطو هم دوست من است، اما بهترین دوست من حقیقت است." او از کارهای دکارت در هندسه تحلیلی شروع کرده سریعا تا مبحث روش های جبری پیش آمده بود، در آوریل 1665 که نیوتن درجه ی کارشناسی خود را گرفت، دوره ی آموزشی او که می‌توانست چشمگیرترین دوره در کل تاریخ دانشگاه باشد بدون هیچ گونه شناسایی رسمی به اتمام رسید.

در حدود سال 1665 مرض طاعون شیوع یافت و دانشگاه دانشجویان خود را مرخص کرد. نیوتن به زادگاه خود مراجعت کرد. همین موقع بود که هوش و استعداد نابغه ی بزرگ آشکار گشت، زیرا تمام کتاب ها و جزوه‌های خود را در دانشگاه جا گذاشته بود فکر خود را آزاد گذاشت که به تنهایی از منابع خاص خود استفاده نماید. در این هنگام نیوتن بیش از 22 سال نداشت ولی بیش از "ارشمیدس" و "دکارت" درباره ی معرفت ساختمان جهان دقیق شده بود. نیوتن ضمن دو سالی که در وولستورپ بود حساب عناصر بی نهایت کوچک قانون جاذبه ی عمومی را کشف کرد و تئوری نور را بنیان گذاشت.


داستان سیب نیوتن
این داستان که سقوط سیبی از درخت نیوتن را به فکر کشف جاذبه ی عمومی انداخته است به نظر درست می‌آید او از آن لحظه این پرسش ها را برای خود مطرح کرد: چرا سیب به پایین و نه بالا سقوط می‌کند؟ و چرا ماه بر زمین نمی‌افتد؟ این اندیشه‌ها بعدها او را به کشف قانون نیروی گرانش رهنمون کرد. هنگامی که نیوتن چندین سال بعد پاسخ این پرسش را توانست بیابد، در واقع یکی از قانون های فیزیک را کشف کرده بود که بر تمام عالم حکم فرماست.

ادامه دارد...

سخنی از حکما

آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد: استاد،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.

پروفسور محمود حسابی

عشق

 عشق کوتاهترین راه میان قلب است که با یک نگاه انسان را وسوسه می کند و بعد آن را به نابودی می کشد ، عشق چشمه ای است که عاشق هر چه از آن بنوشد تشنه تر می شود ، عشق است که با دو نگاه آغاز می شود ، با تپش دو قلب اوج می گیرد و با چند قطره اشگ و بوسه پایان می پذیرد .... حالا راستی عشق چیست : عشق حماقتی است بین دو نفر که با حضور نفر سوم خاتمه می پذیرد

کشتی

شبی یک کشتی بخار در حالی که دریا را می پیمود گرفتار طوفان شد کشتی چنان تکان می خورد که همه مسافران بیدار شدند آنان وحشت زده از طوفان تسلط بر خود را از دست داده بودند برخی از آنان فریاد می کشیدند و عده ای دعا می کردند . دختر

هشت ساله ناخدای کشتی نیز آنجا بود سر وصدای بقیه او را از خوب بیدار کرد از مادرش پرسید : مادر چی شده ؟ مادر گفت که طوفانی غیرمنتظره کشتی را گرفتار کرده است . کودک پرسید : آیا پدر پشت سکان است ؟ مادرش پاسخ داد : بله پدر پشت سکان است دختر با شنیدن پاسخ دوباره به رختخواب برگشت ودرعرض چند دقیقه به خواب فرو رفت. باد همچنان می وزید و امواج خروشان پیش می آمدند کشتی هنوز تکان می خورد اما دخترک نمی ترسید چرا که پدرش پشت سکان بود .

خوش شانسی یا بدشانسی

                                خوش شانسی یا بدشانسی

 

در روزگار کهن پیرمرد روستازاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه ی همسایگان برای دل داری به خانه اش آمدند و گفتند:"عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرار کرد!"
روستازاده ی پیر در جواب گفت:"از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام؟"و همسایه ها با تعجب گفتند:"خب معلومه که این بد شانسیه!"

هنوز یک هفته از ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند:"عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشت!"
پیرمرد بار دیگر در جواب گفت:" از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام؟"

فردای آن روز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسب های وحشی زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند:"عجب شانس بدی!"
و کشاورز پیر گفت:" از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام؟"و چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند:"خب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!"

چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد. همسایه ها برای تبریک بار دیگر به خانه ی پیرمرد رفتند:"عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد!"
و کشاورز پیر گفت:" از کجا می دانید که ...؟"

بر گرفته از کتاب آخرین راز شاد زیستن ( پیرو قلب خود باشید)نوشته ی: اندرو متیوس

بحران یا فرصت

دیر یا زود در زندگی هر کس، زمانی فرا می رسد که شخص خود را در چهار راهی می یابد، در حالی که نه نقشه ای در دست دارد و نه تابلو و نه نشان خاصی در معرض دید اوست.
نشانه ای که نشان می دهد به کجا می رسد. در این مواقع که احساس گم شدگی، عدم اطمینان، اضطراب و کنترل نداشتن به فرد دست می دهد، زندگی او عوض شده و همین باعث ترس می شود.

 تغییرهرچیزی ما را می ترساند. چون ما عادت کرده ایم که به آن چیزها و افراد آشنا تکیه کنیم. تا وقتی که آن ها وجود  احساس امنیت و اطمینان می کنیم. بنابراین وقتی پای تغییر به میان می آید، حس می کنیم که باید مثل شترمرغ عمل کنیم و سعی کنیم به وسیله ی نادیده گرفتن آن تغییر و تحول، خود را از خطر آن حفظ کنیم.
واقعیت این است که هیچ چیزی همیشه بدون تغییر نمی ماند، همه چیز تغییر می کند، بدن ما، اعتقادات ما، شیوه ای که خود و دیگران را احساس می کنیم. تغییر، تنها رکن پایدار در عالم است. ممکن است از آن وحشت کنیم، ولی باید  بدانیم که می توانیم از پس آن برآییم.
بحران مراحل مختلفی دارد و هر مرحله، بخش طبیعی فرایند آن است. هر کس به شیوه ای و از هر طریقی بحران را طی می کند که به نظر او صحیح است. شما بدانید در هر مرحله از بحرانی که هستید، آن مرحله برای همیشه باقی نمی ماند.

ارمغانی که هر بحران به همراه می آورد، یگانه است. کسی نمی تواند در آغاز پیش بینی کند که سرانجام چه خواهد شد، یا آن را وادار کند که چیزی به غیر از آن که هست بشود. شاید این ارمغان درک عمیق تر شما و دیگران به زندگی باشد، استقلال بیشتری باشد، یا دوستی های تازه ای ایجاد کند. ذهن خود را باز کنید و در انتظار یافتن آن باشید.

مواجه شدن با بحران به ما فرصت رشد یافتن می دهد.
ارمغان مواجه شدن با آن را دریافت کنید.